برشی از کتاب امام امین :
آهسته گفت: ‘پس نمیخواهی برای بیرون آمدن خود از این سیاهچال چاره ای کنی؟ پسرعمویت هارون به من گفته است که سوگند خورده تو را رها نکند؛ مگر آنکه از او طلب عفو و بخشایش کنی. حتی اگر نزد وزیرش یحیی برمکی نیز اقرار به گناه و تقاضای بخشش کنی، به اندازهای که خلیفه پشت بر قسم خویش نکرده باشد، عذرت را خواهد پذیرفت و رهایت خواهد کرد.’ » دقایقی به سکوت گذشت. انتظار از چشمان مسیب بن زهیر میبارید. دستان امام را در دست گرفت و گفت: «خوب، شما در جواب او چه گفتید؟ » امام سر به آسمان بلند کرد و به آرامی گفت: «به او گفتم:‘چند روزی بیشتر تا اجلم باقی نمانده است. به هارون بگو هر روز که تو به عیش و عشرت میگذرانی، بر من به رنج و سختی میگذرد. ین روزها به هر شکل تمام خواهد شد. به زودی خبر وفات من به تو میرسد و تو در فردای قیامت، در پیشگاه عدل الهی، بر زمین زانو میزنی، و آنگاه معلوم میشود ظالم و ستمگر کیست.’
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.